جز او
دلم چيزي نمي خواهد بجز باران
بشويد اين غبار خسته را از تن
و دست مهرباني ، تا كه بگشايد مرا زنجير اين خاك ملال انگيز
به پرواز آورد روح مرا تا او
دلم چيزي نمي خواهد بجز
آمين بعد از يك دعاي ناب
سلامي تا كه شايد
آه شايد
قفل لب هاي مرا ، بر خنده بگشايد
دلم چيزي نمي خواهد دگر جز عشق
بسوزاند تمام خارهاي خوار خود خواهي
و گرمايي نشاند بر دل تنگم
و نجواي لبان آسماني
قفل جان اين غريب خاك را با مهر بگشايد
نمي دانم تو را ، اما
دلم
دلم ، چيزي نمي خواهد دگر جز او
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 73
بازدید هفته : 261
بازدید ماه : 653
بازدید کل : 92192
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content